این مطلب رو خیلی وقت بود میخواستم برای وبلاگ بنویسم. توفیق شد امروز با هشتگ #از_حظی_که_میبریم برای گروه مادرانه بنویسم و ارسال کنم...
از دوستان عزیزی که وبلاگ رو دنبال میکنند و دوستش دارند خواهش میکنم نمره بدهند به مطالب. بعضیها که اینجا رو دوست ندارند و خودآزاری دارند و همیشه میان اینجا رو میخونند، نمره منفی میدهند. حداقل نمیگن چرا نمره منفی میدن که اگر میگفتند واقعا استقبال میکردم از همون نمره منفی. خلاصه دوستان، لطفا رای بدید :)
روز قبل از عید فطر، قسمتِ ما شد که میهمان دامن پرمهر حضرت معصومه شویم. خانواده ما و دوست صمیمیام؛ هر دو سه دختر داریم و این سفر را با هم همراه بودیم تا بچههایمان با هم بازی کنند و مشغول باشند. برچسب : نویسنده : bmeplus0 بازدید : 62
بچهها کل روز را بازی کردند و بعد از ناهار، مثل کتکخوردهها غش کردند. نزدیک عصر، دوستِ من، چند ساعتی با دختر کوچکش برای کاری به خانهی مادرش رفت که در قم ساکن است. من بودم و پدرها و ۵ بچه... که بعد از بیدار شدن بچهها قرار بود به سمت حرم روانه شویم.
از بازرسی خیابانِ ارم که رد شدیم، دیدیم پدرها چند شیرینی برنجی دستشان گرفته اند تا به بچهها بدهند. تازه آنجا بود که یادم آمد این بچهها بعد از بیدار شدن، هیچ چیز نخورده اند! #مادر_نمونه ۳ تا + امشب...