شهید امیرعبدالهیان عزیزی که تا رفتی، بابای من برگشت، ممنونم.

ساخت وبلاگ

من با تمام وجودم فهمیدم که حاج آقا رئیسی از وقتی رفته، حاضرتر شده...
چقدر بهش حرف زدند. مذهبی و غیرمذهبی نداشت. یه آدم مذهبی از این نوشت که چرا ساعت‌ها رو اینطوری جلو کشیدند یا عقب کشیدند، چه می‌دونم... که باعث میشه نمازهای مردم قضا بره...
شب اول بعد از شهادت حاج‌آقا، دیر وقت شده بود و ساعت از یک گذشته بود. روی بالشتم که از گریه نمناک شده بود، از دلم رد شد که ای حاج‌آقا رئیسی که انقدر حرف شنیدی... که نماز مردم براتون مهم نیست، من رو صبح بیدار کن!
و ده دقیقه به نماز صبح بیدار شدم. حتی وقت برای دو رکعت نماز شب هم بود، خودم نخوندم.
دو روز ثواب تلاوت‌های قرآنم رو هدیه کردم به حاج‌آقا و همراهان شهیدشون. روز سوم هدیه به شهدای مدفون در حرم حضرت عبدالعظیم کردم. انقدری که دلم تنگ بود برای زیارت شهید امیرعبداللهیان و زمانی‌نیا و جلادتی و قشقایی.
فردای اون روز رفتم خونه مامانم. گفت یه خبر خوب: بابات داره برمی‌گرده.
از خوشحالی سجده کردم. امیر رفت و بابای من رو برگردوند. می‌دونم صدای من رو شنید. می‌دونم کار خانواده‌ی ما رو از آسمونا راه انداخت.
بابای من برای ماموریت سه ماهه رفت الجزایر اما سه ماه شد چهارماه و سفیر اجازه نداد برگرده.
نه ماموریتش دائم میشد که مامانم بره پیشش و نه موقتش تموم میشد.
به بابام گفتند آقای رئیس‌جمهور اسفند می‌خواد بیاد الجزایر و بهت نیاز داریم. سه ماه شد شش ماه.
آقای رئیسی رفت و برگشت و دو ماه دیگه هم گذشت و بازم کار بابا معلوم نبود.
کاسه صبرمون داشت لبریز میشد که رئیس‌جمهورمون شهید جمهور شد، به همراه آقای وزیر، رئیسِ بابا... از سال‌های دور. از همون موقعی که ایشون معاون اداره کل خاورمیانه و شمال آفریقا بود و بابا یکی از معاون‌هاش بود.
می‌خواستم برم سر مزار شهید و بعد از همه‌ی درد و دل‌هام بگم که کار بابای منم درست کن، امیرِ عزیز.
اما شهدا صدای توی قلب‌ها رو می‌شنوند.
امروز مامان گفت که بابا در آخرین دیدارش با امیر در الجزایر، ازش خواسته بود که کارش رو درست کنه.
خبر بازگشت بابا رو، تهران روز ۴ خرداد بهش داده بود.
ما ۵ خرداد فهمیدیم.
حالا گرچه بازم سفیر، بابا رو می‌خواد و نیاز داره اما دستور از تهران اومده. دستور از آسمانِ ری اومده.
باید برای تشکر برم زیارت شهید ...
باید منتظر بمونیم تا بابا برگرده و از خاطرات سال‌های سال دوستی و همکاری با امیر بگه...


خوابِ شب ۲۰ اردیبهشت ماه مصطفی‌جان تعبیر شد. دو هفته بعد :)
چرا داغ شما سرد نمیشه. فکر می‌کردم بعد از تشییع‌تون، بعد از اینکه از شما حاج آقا عذرخواهی کنم برای همه‌ی کم‌کاری‌هام براتون؛ همه‌ی دفاع‌هایی که باید ازتون می‌کردم و نکردم، داغ‌تون سرد میشه. ولی خودتون دعوتمون کردید تشییع و بازم داغ‌تون سرد نشد. فکر نکنم هیچ وقت بشه... مگر به نسیان حین کار و زندگی...  داغ‌تون مثل روز اول تازه می‌مونه. اشک گرم‌ ما هیچ وقت سرد نمیشه.

۳ تا + امشب...
ما را در سایت ۳ تا + امشب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmeplus0 بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 8 خرداد 1403 ساعت: 15:15