۳ تا + امشب

متن مرتبط با «نویسندگی» در سایت ۳ تا + امشب نوشته شده است

وقتی نهنگی من را در دهانش می‌بلعد و با شوق نویسندگی پرتم می‌کند بیرون.

  • خب از کجا بگم؟؟؟ دارم از ذوق می‌ترکم!یکی دو روز می‌شد که کتاب "مثل نهنگ نفس تازه می‌کنم" رو تموم کرده بودم. ذهنم درگیر حرف‌هایی بود که نویسنده نگفته بود. مقایسه که می‌کردم بین زندگی خودم و مستوره، می‌دیدم خیلی فرق داریم. شاید به خاطر تفاوت نسلی هست. ولی مهم‌تر از اون، من به خاطر درس‌خوندنم و رشته‌ام یه گره‌هایی تو جامعه می‌بینم که دوست دارم اون‌ها رو باز کنم. دلم می‌خواست منم قصه‌ی خودم رو بنویسم... ولی با حالِ بد، با این‌همه بد و بیراه که نثار خودم و سرنوشت می‌کردم و این جاده‌ی مه‌آلودی که انتهاش رو نمی‌تونستم حدس بزنم، از چی می‌نوشتم؟ مخاطب تهوع می‌گیره...تا اینکه دیروز، برای ناهار یک فسنجون خوشمزه درست کردم و بعد از ناهار هم بچه‌ها رو بردم پارک. اون روز ظهر، همسر هی پیام میداد و تلفن می‌زد و می‌گفت: بیا که حالا که داداشت ماشینش رو تا آخر عید نمی‌خواد، باهم بریم بروجرد.من هر بار یکجور جواب منفی بهش می‌دادم. یک بار جوابم دلگرم کننده بود، یک بار خنثی، یک بار ناراحت‌کننده، یک بار مبهم و ...دست آخر خسته شد. گفت صالحه چقدر عجیب شدی. چقدر پیچیده شدی. فکر می‌کردم می‌فهممت ولی الان دارم حس میکنم هیچ چی ازت نمی‌دونم. من هم توی دلم می‌گفتم: اشتباهت از همون‌جایی شروع شد که فکر کردی من را می‌فهمی! فکر کردی من ساده‌ام. ساده فکر می‌کنم. ساده واکنش نشان می‌دهم. نه! هنوز مانده تا پیچیدگی‌های من را بفهمی.بلاخره ساعت از ۸ که گذشته بود و رسید خانه، من طبق معمول خسته بودم. خانه را جارو زده بودم و مرتب کرده بودم. مانده بود ظرف‌ها که تا آمد توی خانه و دید می‌خواهم دست به ظرف‌ها بزنم، آمد پای سینک و دست‌هام رو با زور کنار کشید. گفتم: "آی! چیکار می‌کنی؟ فشار نده دردم میاد." اصرار اصرار که من میشو, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها